تنـهـــایـی |
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایهء سیاه سر کشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن تمام هستی ام خراب می شود شراره ای مرا به کام می کشد به اوج می برد مرا به دام می کشد نگاه کن آسمان من پر از شهاب می شود وای که چقدر سر انگشت خسته بر بخار شیشهء این پنجره ها این روزای تعطیلی هم گذشت.. تعطیلات عید هم تموم شد باز روز از نو روزی از نو,,, الیته برای من که هیچ وقت فرقی نداشته من همهء روزام یکنواختو یکیه عید و عزام یکیه عید امسال هم برام هیچ فرقی نداشت امروز هم مثلا آخرین روز تعطیلات یعنی سیزده به در بود جایی نرفتم مثل همیشه خونه بودم تنها و ماتم زده نشستم به در و دیوار اتاقم نگاه کردم.. هی روزگار چقدر تو تلخی حالم ازت به هم میخوره..
از من بگریزید که می خورده ام امروز با من منشینید که دیوانه ام امشب ترسم که سر کوی تو را سیل بگیرد ای بی خبر از گریه ی مستانه ام امشب یک جرعه ی آن مست کند هر دو جهان را چیزی که لبت ریخت به پیمانه ام امشب بی حاصلم از عمر گرانمایه فروغی گر جان نرود در پی جانانه ام امشب
دلم گرفت از آسمون هم از زمین هم از زمون.. تو زندگیم چقدر غمه دلم گرفته از همه.. ای روزگار لعنتی تلخه بهت هر چی بگم.. من به زمینو آسمون دست رفاقت نمی دم.. امشب از اون شباست که من دوباره دیوونه بشم تو مستی و بی خبری اسیر میخونه بشم.. امشب از اون شباست که من دلم می خواد داد بزنم تو شهر این غریبه ها دردمو فریاد بزنم.. از ین همه در به دری تو قلب من قیامته.. چه فایده داره زندگی این انتهای طاقته.. از این همه در به دری به لب رسیده جون من.. به داد من نمیرسه خدای آسمون من..
تنم از بغض از هق هق گریه میلرزه حالم خوب نیست خدایا کمک میخوام ازت بیشتر از این چشم انتطارم نزار.. روز سیزده به در جه روز نحسی بود شبش هم سنگین و سخته.. امشب خسته تر از همیشم.. آنــکـه مــسـت آمــد و دسـتـی بـه دل مـا زد و رفــت
در ایـن خـانـه نـدانــم بـه چـه سـودا زد و رفــت
خـواسـت تنــهایـی مـا را بـه رخ مـا بـکــشـد
طـعـنـه ای بر در ایـن خـانـهء تنــها زد و رفــت
گاهی وقتا موقع نوشتن یه نقطه میتونه بیانگر هزاران جمله ء نا گفته باشه حرفایی که توی دلت مونده اما نمی تونی به زبون بیان کنی. وقتی بغض راه گلوت رو میگیره.. وقتی اشک تو چشمات حلقه می زنه و تو میخوای یه جوری پنهون شون کنی تنها راه چاره منتظر موندنه تا شب از راه برسه تا وقتی که همه بخوابن اون وقتی که تنها شدی..تنهای تنها.. خودت . وجدانت می دونم میدونی چه حس لطیفی داره.. اون وقتی که آدم بعداز خدا درد دلش رو واسه خودش میگه.. واسه دل خودش وقتی حس می کنی به غیر از خودت و خدا دیگه هیچ کس حرفات رو نمی شنوه چه لذتی داره حس پرواز تو آسمونی که میدونی مال خودته و هر کسی رو که دلت بخواد می تونی توی اون دعوت به پرواز کنی خبر به دور ترین نقطهء جهان برسد نخواست او به من خستهء بی گمان برسد شکنجه بیشتر این که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد ؟ چه می کنی اگر او را خواستی یک عمر به راحتی کسی از راه ناگهان برسد... رها کنی برود از دلت جدا باشد به آنکه دوست ترش داشته.. به آن برسد رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند خبر به دورترین نقطهء جهان برسد گلایه نکنی بغض خویش را بخوری که هق هق تو مبادا به گوششان برسد خدا کند که.. نه نفرین نمی کنم که مبادا به او که عاشق او بوده ام زیان برسد خدا کند فقط این عشق از سرم برود خدا کند که فقط زود آن زمان برسد زمـان بـه مـن آمـوخـت کـه دسـت دادن مـعـنی رفـاقـت نیـسـت بـوسـیـدن
قـول مانـدن نیـسـت و عـشـق ورزیـدن ضـمـانـت تنــها شـدن نیـسـت.
مانند گرد بادی پر از شن و خاک از موقعی که خودمو شناختم همیشه تنها بودم آدمای زیادی دورو برم بودن و
آنقدر تنهایم که اگر تنهایی هم تنهایم بگذارد دیگر تنهای تنها می شوم
خودم با خودم حرف می زنم به دلم میگم غصه نخور , بهونه نگیر , سخت نگیر اون ( ای دل دیگه بالو پر نداری / داری پیر مشیو خبر نداری ) واقعا که زیبا خونده...
شاید آن روز که "سهراب" نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد خبر از دل پر درد
تنها چیزی که می تونم بگم اینه که چه بخوام چه نخوام باید بسوزم و بسازم..
زندگی کردن من مردن تدریجی بود / آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم
به امید روزی که خدا دلش به رحم بیاد و برام کاری کنه.. بـه بـاغـچـه نـگـاه مـیـکـنـم بـه طـراوتـی کـه از آسـمـان لـبـریـز بـاغـچـه شـده اسـت.
انـگـار نـه انـگـار کـه هـمـیـن چـنـد وقـت پـیـش بـوی مـرگ بـاغـچـهء کوچـک
خـانـه مـان پـر کـرده بـود. نـه گـلـی.. نـه سـبـزی بـرگـی..
رویـش را بـا تـمـام وجـودم احـسـاس مـی کـنـم. تـولـد دوبـارهء بـاغـچـه
مـرا بـه فـکـر وا مـی دارد.. بـایـد بـرخـیـزم.. بـایـد بـرخـیـزم..
" بـــوی بــهـار "
چـقـدر پـرنـده مـی بـارد
روی شـانـهء درخـت
و مـن
بیــدار مـی شـوم
بـا پـچ پـچ کـفـشـدوزک هـا
لا بـه لای بـاغ
پـرسـه مـی زنـم
پیـراهـنـم بـوی بـهـار مـی گــیـرد
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |